May 28, 2013

The Big Bang Theory

پنی : خدای من، شلدون باهوش به لنرد حسودی میکنه.
شلدون : نه من حسود نیستم. فقط خوشحال نیستم، که چیزای خوب واسه اون اتفاق میوفته، و واسه من اتفاق نمیوفته.
پنی : ببین عزیزم این چیز طبیعیه که همچین احساسی داشته باشی. اوکی؟ ولی وقتی چیزای خوب واسه لنرد اتفاق میوفته چیزی از تو کم نمیکنه. بذار یه داستان رو واست تعریف کنم. یه دختری بود که توی چیزکیک فکتوری کار میکرد. تو کارش هم خوب نبود، ولی دختره بازیگر هم بود. ما جفتمون واسه یه نقش توی تبلیغ خمیر دندون ثبت نام کردیم. اون قبول شد و من نشدم، ببین من خیلی حسودیم میشد، ولی به جای اینکه موهای بور مصنوعیشو از ریشه بکنم، تو چشماش نگاه کردم و با لبخند بهش گفتم "خیلی واست خوشحالم". چون این کاریه که رفیقها میکنن.
شلدون: اونها به هم دروغ میگن که حقیر به نظر نیان.
پنی: آره
شلدون : چجوری؟
پنی : اینجوری. من خیلی واست خوشحالم [با نیش باز لبخند میزند]
شلدون : واو. تعجبی نداره که واسه تبلیغ خمیر دندون انتخاب نشدی.
Season6.Episode24
IMDb

No comments: