July 25, 2011

Cinema Paradiso

سالواتوره(توتو) : سال ها خوابت رو دیدم؛ و در هر زنی که می دیدم دنبال تو می گشتم..‏
IMDb

Cinema Paradiso

توتو: داستان سرباز و پرنسس رو یادته؟ حالا می دونم سرباز چرا بعد از 99شب ول کرد و رفت. شب بعدش پرنسس مال اون می شد ولی احتمالش هم بود که پرنسس به قولش عمل نکنه. خیلی وحشتناک می شد و این حتمن سرباز رو می کشت. اینطوری حداقل اون برای 99شب با توهم اینکه پرنسس منتظرشه صبر کرده.
IMDb‏

Cinema Paradiso

آلفردو: بذار برات یه داستان تعریف کنم. روزی روزگاری پادشاه یه مهمونی داد برای زیباترین پرنسس امپراطوری. یه سربازی که نگهبان بود، دختر پادشاه رو دید که داشت رد می شد. خوشگل ترین دختری بود که دیده بود و درجا عاشق اون شد؛ ولی یه سرباز ساده در مقابل دختر پادشاه کیه؟ بالأخره موفق شد که باهاش ملاقات کنه و بهش گفت که بدون اون نمی تونه زنده گی کنه. پرنسس خیلی تحت تأثیر حرفش قرار گرفت و به سرباز گفت: اگر بتونی 100روز و 100شب زیر بالکن من صبر کنی، در نهایت من مال تو می شم. سرباز رفت و یک روز صبر کرد. دو روز، ده روز، بیست روز، و هرشب پرنسس پایین رو که نگاه می کرد می دید که سرباز از جاش تکون نخورده. تو باد و برف و بارون همش اونجا بود. پرنده می رید رو سرش، زنبور نیشش می زد. ولی اون تسلیم نشد. در آخر بعد از 90شب او کاملن خشک و سفید شده بود. جوی اشک از چشمانش جاری شد ولی نمی تونست نگه ش داره. حتا قدرت نداشت که بخوابه. در تمام مدت پرنسس نگاهش می کرد. بالأخره شب99ام بود که سرباز بلند شد، صندلیش رو برداشت و رفت.‏
 و نپرس معنی ش چی می شه که منم نمی دونم! اگر متوجه شدی به منم بگو!‏
IMDb

Cinema Paradiso

آلفردو: دارم برای خودت اینو می گم. تابستونا اینجا خفه می شی و زمستونا یخ می زنی. این دود همیشه می ره تو حلقت.
توتو: از هیچ چیزش خوشت نمیاد؟
آلفردو: بعضی مواقع می شنوی که سینما پر ِ آدم شده که دارن می خندن و خوشحالن؛ و تو خوشحال می شی. وقتی صداشون رو می شنوی احساس خوبی داری. انگار تویی که داری اونا رو می خندونی. کسی که مشکلات شونو از یاد برده. اونجاشو دوس دارم.

Cinema Paradiso

توتو: نمی گم که بهتره بیام تو اتاق آپارات اما می شه حداقل دوست باشیم؟
آلفردو: من دوستام رو به قیافه انتخاب می کنم و دشمنام رو به باهوشی. تو خیلی موذی تر از اونی که دوست من باشی!‏
IMDb

Cinema Paradiso

آلفردو: خسته شدی پدر؟
کشیش: موقع رفتن سرازیریه و خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن که سربالاییه، خدا فقط نگاه می کنه!‏
IMDb

July 23, 2011

casablanca

السا: من سعی کردم کنار برم، فکر کردم دیگه هرگز نمی بینمت. فکر می کردم از زنده گیم بیرون می ری. روزی که تو از پاریس رفتی، اگه می دونستی من چی کشیدم.. اگه می دونستی من چه قدر دوستت داشتم.. چه قدر هنوز هم دوستت دارم..
IMDb‏

casablanca

ریک: تا حالا فکرشو کردی که این کارا اصلن ارزششو داره؟ منظورم این چیزاییه که به خاطرش می جنگی.‏
ویکتور لاسلو: مجبوریم. مثل اینه که سؤال کنی چرا نفس می کشیم؟ اگر نفس نکشیم می میریم؛ اگه با دشمنامون نجنگیم دنیا می میره.
IMDb‏

July 18, 2011

Eyes Wide Shut

آلیس: بگو ببینم اون دوتا دختری که توی مهمونی دیشب بودن، همین طوری اتفاقی داشتی باهاشون لاس می زدی؟
بیل: من با هیچ کس لاس نمی زدم.‏ اونا فقط دوتا مانکن بودن.بگذریم.. اون یارو کی بود که باهاش می رقصیدی؟
آلیس: دوست زایگلر.‏
بیل: چی می خواست؟
آلیس: چی می خواست؟ سکس!
بیل: خب به نظرم قابل درکه.‏ چون تو خیلی خیلی زیبا هستی!‏
آلیس: چون خیلی خوشگلم دیگه هر مردی می خواد با من حرف بزنه فقط می خواد با من سکس کنه؟ منظورت همینه؟!‏
بیل: خب.. فکر نمی کنم خیلی واضح باشه ولی فکر می کنم ما هردو مون می دونیم مردا چه جوری هستن!‏
آلیس: پس طبق همین دلیل نتیجه می گیریم که تو می خواستی با اون دوتا مانکن سکس کنی!‏
بیل: این مورد استثناس.‏
آلیس: چی تو رو مستثنا می کنه؟
بیل: چیزی که منو مستثنا می کنه اینه که من عاشق تو شدم و برای اینکه ما ازدواج کردیم و برای اینکه من هرگز بهت دروغ نمی گم یا اذیتت نمی کنم.‏
آلیس: می فهمی که چی داری می گی؟ تنها دلیلی که با اونا سکس نکردی این بود که به من اهمیت می دادی نه برای اینکه واقعن نمی خواستی!

Eyes Wide Shut

ساندور: می دونی زن ها چرا عادت کردن ازدواج کنن؟
آلیس: چرا خودت بهم نمی گی؟
ساندور: این تنها راهیه که می تونن باکره گی رو از دست بدن و آزادنه هر کاری با هر مردی که دوست دارن بکنن! کسی رو که واقعن دوست دارن.
IMDb