فردو: چطور جرأت میکنی بیای به لاسوگاس و با آدمی مثل "مو گرین" اینجوری برخورد کنی؟
مایکل: تو برادر بزرگتر منی و من دوستت دارم اما در مقابل خانوادهت هرگز طرفداری ِ کس دیگهای رو نکن. هرگز.
فرانک : می دونی چه چیزی منو توی این سال ها نگه داشته ؟ فکر اینکه یه روزی بتونم یه زنی رو توی بغلم بگیرم و پاهاش به دُر ِ من بپیچه و وقتی که صبح هم بیدار بشم اون هنوز پیشم باشه .
فرانک : تو نمی خوای بمیری
چارلی : تو هم نمی خوای
فرانک : یه دلیل برام بیار که نخوام بمیرم
چارلی : دو تا دلیل برات میارم : هم می تونی تانگو برقصی و هم می تونی سوار ماشین فراری بشی ، بهتر از هر کسی که تا به حال دیدم .
فرانک : دنا می خوای تانگو یاد بگیری ؟
دنا : الآن ؟
فرانک : یادت می دم بدون هزینه . نظرت چیه ؟
دنا : خب من یه کم می ترسم .
فرانک : از چی ؟
دنا : می ترسم نکنه اشتباه کنم .
فرانک : در تانگو هیچ اشتباهی وجود نداره . مثل زنده گی که نیست ! ساده ست . کاری نداره . رقص عالیه . اگر اشتباه کردی اصلن مهم نیست ، فقط به رقص ت ادامه بده .