Showing posts with label Tom Hanks. Show all posts
Showing posts with label Tom Hanks. Show all posts

February 11, 2013

Cloud Atlas

I believe death is only a door.When its closes, another opens.If I cared to imagine heaven,I would imagine a door open.And behind it,I will find him there, waiting for me.

Cloud Atlas

زنده‌گی‌های ما از آن خودمون نیست، از رحم مادر تا زمانی که دفن می‌شیم به دیگر مخلوقات وابسته‌ایم. چه در گذشته و چه در حال با هر جنایت یا محبتی که می‌کنیم آینده رو می‌سازیم.‏‏
IMDb 

November 12, 2011

Forrest Gump

فارست: نمی‌دونم حق با مامان بود یا ستوان دن. من نمی‌دونم که هرکدوم از ما سرنوشتی داریم یا اینکه همه‌ی ما به شکلی تصادفی روی یه نسیم شناوریم. به نظر من هر دوتا درستن. شاید هردو هم‌زمان دارن اتفاق می‌افتن.

November 11, 2011

Forrest Gump

فارست: با من ازدواج می‌کنی؟ من شوهر خوبی می‌شم جینی.‏
جینی: می‌شی فارست.‏
فارست: ولی تو با من ازدواج نمی‌کنی.‏
جینی: تو نمی‌خوای با من ازدواج کنی.‏
فارست: چرا دوستم نداری جینی؟ من آدم باهوشی نیستم ولی می‌دونم عشق چیه.
IMDb

November 10, 2011

Forrest Gump

خانم گامپ: زنده‌گی یه جعبه‌ی شکلاته. هیچ وقت نمی‌دونی چی ازش نصیب‌ت می‌شه.
IMDb‏

August 19, 2011

The DaVinci Code


رابرت: وقتی بچه بودم، وقتی توی اون چاه گیر افتادم، فکر کردم که دارم می‌میرم.کاری که کردم.. دعا کردم. برای مسیح دعا کردم که منو زنده نگه داره. بعضی مواقع فکر می‌کنم که اگر اون پایین تنها نبودم، چرا باید انسان یا خدایی وجود داشته باشه؟

The DaVinci Code


سوفی: تو یه قاتلی.
تیبینگ: نه. وقتی تاریخ نوشته بشه، قاتل ها قهرمان هستن!‏

The DaVinci Code

تیبینگ: چند تا رسوایی رو کلیسای کاتولیک تونسته تو زمان خودش توجیه کنه؟ و چه اتفاقی می افتاد؟ چند تا مدرک علمی متقاعد کننده می‌آورد که نشون بده نسخه ی کلیسا از مسیحیت نادرسته؟ اگر دنیا متوجه بشه چی؟ که بزرگ‌ترین داستانی که گفته شده در حقیقت یک دروغه!‏
رابرت: واتیکان با بحران بی سابقه ی از دست دادن ایمان روبرو می‌شه!
IMDb

The DaVinci Code


سوفی: خدا کیه؟ انسان کیه؟ چند نفر به خاطر این سؤال کشته شدن؟
تیبینگ: از زمانی که یک خدای حقیقی وجود داشته، به اسمش آدم‌کشی می‌شده.‏

The DaVinci Code

تیبینگ: کنستانتین یک گردهمایی معروف جهانی راه انداخت به عنوان "شورای نایسیا"؛ و در این شورا خیلی از فرقه های مسیحیت مجادله و رأی‌گیری کردند. همه چیز از قبول کردن یا رد کردن هر انجیل خاص، تا تاریخ برگزاری عید پاک و تا تاریخ مراسم عشای ربانی و البته ابدی بودن مسیح! خب تا اون لحظه از تاریخ، مسیح برای بسیاری از پیروانش به عنوان پیامبری قدرت‌مند بود اما با اینکه قوی بود ولی یک انسان بود. یک انسان فانی.‏
رابرت: بعضی از مسیحیان دریافتند که عیسا فناپذیره و بعضی مسیحیان معتقد بودن که او جاودانه.‏
سوفی: نه پسر خدا؟
تیبینگ: حتا نوه ی برادر زاده ش هم نبود!‏
سوفی: یعنی داری می‌گی جاودانه‌گی عیسا از آراء حاصل شد؟!‏
تیبینگ: خب یادت باشه که اون روزا خدا همه جا بود! بعثت مسیح، مردی که دارای جادوی الهی بود و قدرت‌ش در معجزات زمینی به علاوه ی رستاخیز خودش. کنستانتین اون رو پیش خدا برگردوند؛ و در این جهان انسانی به طور اساسی خدایان دوردست رو از بازی خارج کرد!

The DaVinci Code


رابرت: تو به خدا ایمان نداری؟
سوفی: نه. من به جادوی آسمانی اعتقاد ندارم. فقط مردم هستن که بعضی مواقع می‌تونن مهربون باشن.‏
رابرت: و این کافیه؟
سوفی: خب فکر کنم این همه ی چیزیه که ما داریم!‏

May 03, 2011

Cast Away

چاک : هر دوی ما معادلات رو حل کردیم . کِلی حساب کرد و دونست که باید فراموش کنه . منم محاسبه کردم و دونستم که اونو از دست دادم ؛ چون قرار نبود از اون جزیزه بیام بیرون . قرار بود اونجا بمیرم ، کاملن تنها . تنها گزینه ای که داشتم و تنها چیزی که می تونستم کنترل کنم این بود که کی و کجا و چطور این اتفاق می افته . پس یه طناب درست کردم و رفتم بالای کوه که خودم رو دار بزنم اما شاخه ی درخت شکست . پس من حتا اون طور که می خواستم هم نمی تونستم خودم رو بکشم . من بر هیچ چیزی قدرت نداشتم ؛ و اون موقع بود که این احساس مثل یه پتوی گرم به سراغم اومد . دونستم که یه جوری باید زنده بمونم . یه جوری باید به نفس کشیدن ادامه بدم ، حتا اگر هیچ امیدی وجود نداشته باشه . تمام منطقم بهم می گفت که دیگه هیچ وقت اینجا رو نمی بینم . پس این کار رو کردم و زنده موندم . به نفس کشیدن ادامه دادم و بعد ، یک روز اون منطق کاملن اشتباه از آب در اومد چون جریان آب برام یه بادبان آورد . و حالا اینجام . من برگشتم توی ممفیس و حالا دارم با تو حرف می زنم ؛ توی لیوانم یخ دارم و دوباره اونو برای همیشه از دست دادم .. از اینکه کِلی رو ندارم خیلی ناراحتم اما ازش سپاسگزارم که توی جزیزه همیشه با من بود . حالا می دونم که باید چی کار کنم . باید به نفس کشیدن ادامه بدم چون فردا خورشید طلوع می کنه . کی می دونه که جریان آب با خودش چی میاره ؟

April 30, 2011

You've got Mail

کاتلین : دیشب من اومدم که ببینمت و تو اونجا نبودی . ای کاش می دونستم چرا ؟ احساس احمق ها رو داشتم . وقتی منتظر بودم یه نفر اومد ، مردی که زنده گی حرفه ای منو تبدیل به جهنم کرده ؛ و اتفاقی که افتاد شگفت انگیز بود . من قادر بودم برای اولین بار دقیقن همون چیزی که دلم می خواد رو درست همون موقعی بگم که دلم می خواد ! و البته بعد از اون احساس خیلی بدی داشتم . درست همون طور که تو گفته بودی .
IMDb