مردم: کلانتر واسه جیک ِ مار زنگی چه فکری کردی؟
رانگو: چی؟ کو؟ کجا؟
مردم: به هر حال یکی دو باری باهاش درمیافتی.
رانگو: اوه آره جیک. منظورتون برادرمه.
مردم: برادرت؟! اما اون یه ماره و تو یه مارمولک!
رانگو: خب.. ننه م تو اجتماع آدم فعالی بود!
شهردار: میدونی مردم چه جوری اینجا دوام میارن؟ اونا باور دارن. باور دارن که اوضاع بهتر میشه. اونا با همه ی احتمالات و شواهد، باور دارن که فردا بهتر از امروز میشه. مردم باید به یه چیزی باور داشته باشن.
الیس : منو به یه شام دعوت کن فرانک .
فرانک : با من شام می خوری ؟
الیس : زنا از سؤال خوششون نمیاد .
فرانک : برای شام به من ملحق شو .
الیس : خیلی بده .
فرانک : برای شام به من ملحق می شی ؟
الیس : یه سؤال دیگه .
فرانک : من یه شام دارم . دوست دارین که به من ملحق بشین ؟
الیس : :)